-
خداحافظ
چهارشنبه 28 اسفندماه سال 1387 14:51
سلام عیدهمه مبارک پیشاپیش البته! ازهمه دوستهای گلی که تواین مدت اومدن وخوندن ونظردادن ممنون.راستش دیگه ذوق وشوقی واسه نوشتن تواینجاندارم یعنی دیگه مثل اون وقتها واسه به روزکردنش لحظه شماری نمی کنم. بگذریم که ازدست بعضی هاهم دلخورم.ولی هنوزذوق نوشتن دارم ولی هنوزنمی دونم اینجابنویسم حرفهامویانه اصلاشایدیه روزدوباره...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 اسفندماه سال 1387 08:00
سرم خیلی شلوغه هم سرکارهم توخونه راس هم دلم واسه اینجاوکلامحیط مجازی تنگ نشده بودواسه همین دیراومدم.تابعدازعیدم فکرنکنم بیام اصلاتوفکرشم که دراین جاروتخته کنم!
-
اکتشافات
سهشنبه 29 بهمنماه سال 1387 12:17
چیزهای کوچیک وجزئی همیشه منوبیشترازخبرهاواتفاقات بزرگ خوشحال می کنه چون به نظرمن رابطه ی عکس بین کوچیکی یه اتفاق خوب باعمرشادی ناشی ازاون خبرهست.بعنی هرچی اون اتفاق کوچیک ترتعدادوقتهایی که اون لبخندگوشه ی لب که بعضی وقتهایواشکی هم هستش بیشتر! اتفاق اگه بزرگ باشه ذهن آدم روبا عواقبش درگیرمیکنه واون احساس لذت...
-
سفرنامه
سهشنبه 15 بهمنماه سال 1387 14:53
کیش بودم. هواعالی بودومن فکرمی کردم خنک باشه واسه همین لباس نازک نبرده بودم رسیدم اونجادیدم دارم خفه میشم رفتم بلوزومانتو ی نخی نازک خریدم! درکل بدنبود عمه خانم که میگه کم بودولی به نظرمن اگه بیشتربودخسته می شدم همینطوری مفیدومختصر چسبید!چندتاخورده ریزواسه خودم خریدم وبرای سوغاتی هم واسه همه یکی دوتاچیزآوردم آخه خیلی...
-
شروع تعطیلات بایه حس خوب
چهارشنبه 9 بهمنماه سال 1387 16:12
تادوشنبه نیستم دارم میرم مسافرت بالاخره .اگه عمری بودوبرگشتم میام شرح ماوقع رومی نویسم . امروزیه حس خوب دارم! برای اولین بارباهم درباره موضوعی به غیرازکارحرف زدیم یعنی اون زنگ زدوحرف زدیم .ولی احساس می کنم هروقت باهم حرف میزنیم یه سکته یاخلائی بین جمله هام هست .یعنی اون هم تقریباهمینطوره!حالااین چندروزه که نیستم می...
-
آقایون بخونند!
چهارشنبه 9 بهمنماه سال 1387 13:43
چندوقته یه سوالی برام مطرح شده یعنی ازموقعی که فهمیدم وقتی قراره یه بچه ای بوجودبیاداین پدرومادرش هستن که تصمیم میگیرن اون رابطه شون به بچه دارشدنشون ختم بشه یانه بذارنش واسه یه وقت دیگه که بزرگترشدن وآمادگی وفهم پدرومادرشدن روپیداکردن!حالاسوالم اینه: وقتی یهومیزنه وخانم باردارمیشه بدون اینکه این 2نفراصلا قصدبچه...
-
بوی بچگی
سهشنبه 1 بهمنماه سال 1387 08:02
بعضی محیطهاوفضاهاهستن که وقتی واردشون میشی انگاردوتادست نامرئی میگیردت وپرتت می کنه به یه جای خوب .این جای خوب میتونه جاهایی باشه که توبچگیت می رفتی توشون قائم می شدی می تونه مدرسه ای باشه که زنگ تفریحاشوباخوندن عموزنجیرباف میگذروندی میتونه خونه ی کسی باشه که دیگه نیست یاحتی کوچه ای باشه که تودیگه ازش ردنمی شی. رفتن...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 28 دیماه سال 1387 15:15
دیشب درحین تماشای یوزارسیف یک ویروس ازخدابی خبرغافلگیرم کردوتاارسال این گزارش نبردماهمچنان ادامه دارد.به نظرم تاشب مرافیتیله پیچ خواهدکردچون به سردردوگلودردصبح ابریزش مماخ وگوش دردوبدن دردویخ کردن بدن هم اضافه شده است. چراساعت۴:۳۰نمیشه؟ آقای رییس من فردانمیام سرکار.البته بااجازه شما!
-
سردرگم!
چهارشنبه 25 دیماه سال 1387 16:02
الویراتائیدآمیزگفت":این طورخوب است پرنده ی کوچک،بایدمبارزه کنی.هیچ کس باسگ های وحشی شوخی نمی کنداماسگ های سربه زیرراهمه بالگدمی زنند زندگی زدوخوردسگ هاست"* فعلاهمه چیزقاطی پاطی شده(املای پاطی درسته؟)یک ساله می گن قراره ساختمون شرکت عوض شه همه مشغول پیداکردن ساختمون بودن تاسرسیاه زمستون با22سرعائله کنارخیابون...
-
سرکار+سرکار
یکشنبه 15 دیماه سال 1387 19:34
سلللللللللللاااااااام.من هنوزتوشرکت وسرکارم واین آژانس کذایی هم گذاشتم فعلاسرکار! کیست که مرایاری دهد؟!
-
خوب نیستم!
شنبه 14 دیماه سال 1387 13:38
قدم اول توی این که بقیه دوستت داشته باشن اینه که خودت خودت رودوست داشته باشی .وقتی توازخودت راضی نباشی وحس خوبی نسبت به خودت نداشته باشی ازدیگران هم نبایدتوقع ابرازعشق ومحبت ودوستی داشته باشی. 11روزمرخصی نرفته که تاقبل ازاسفندماه بایدهمش روبری وتونمی تونی هیچ برنامه ریزی براش بکنی چون نه پایی واسه این کارداری نه اینکه...
-
همینطوری!
سهشنبه 10 دیماه سال 1387 10:18
به دیدارم بیا هر شب در این تنهایی تنها و تاریک خدا مانند دلم تنگ است بیا ای روشن ای روشن تر از لبخند شبم را روز کن در زیر سر پوش سیاهی ها دلم تنگ است بیا بنگر چه غمگین و غریبانه در این ایوان سر پوشیده وین تالاب مالامال دلی خوش کرده ام با این پرستو ها و ماهی ها و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی بیا ای همگناه من در...
-
گذشته!
شنبه 7 دیماه سال 1387 16:04
من اینجاچه کارمیکنم ؟بین این همه عددورقم وگزارش بودجه وماشین حساب وصورت مالی وگزارش حسابرسی وهزارتاچیزدیگه ای که قرارنبودهیچوقت توی زندگیم جایی داشته باشن.بین هزارتاچیزغریبه ای که باوجودتقریبا 2سال زندگی مشترک باهاشون وبینشون وحتی بعضی شبهادیدنشون توی خواب هنوزهم بااکراه لمسشون می کنم وبه چشم هووبهشون نگاه می کنم...
-
رفتارمن!
چهارشنبه 4 دیماه سال 1387 09:13
رفتار من عادی است اما نمی دانم چرا این روزها از دوستان و آشنایان هر کس مرا می بیند از دور می گوید: این روزها انگار حال و هوای دیگری داری! اما من مثل هر روزم با آن نشانی های ساده و با همان امضا همان نام و با همان رفتار معمولی مثل همیشه ساکت و آرام این روزها تنها حس می کنم گاهی کمی گیجم! حس می کنم از روزهای پیش قدری...
-
دبی دبی!
یکشنبه 1 دیماه سال 1387 12:20
اولین پست تواولین روززمستون،چه رمانتیک!! دیشب مهمون داشتیم عمه وعمه وعمو!حسابی خوردیم ولی نمی دونم چراامسال مثل همیشه نبود.هرچی بودگذشت حالامعلوم نیست کی سال دیگه بتونه این شب روببینه! شرکتمون اعلام کرده چون نمی شه بیشتراز9روزمرخصی به سال بعدمنتقل کردبایدتاآخربهمن ماه ازمرخصی هاتون استفاده کنید.منم فکرکنم...
-
شب چله!
شنبه 30 آذرماه سال 1387 14:48
یلدایعنی یادمان باشدکه زندگی آنقدرکوتاه است که یک دقیقه بیشترباهم بودن رابایدجشن گرفت .
-
سرماوسفر
شنبه 30 آذرماه سال 1387 11:14
4شنبه صبح رفتم وجمعه صبح یعنی دیروزبرگشتم.خیلی سردبودخیلی صدرحمت به تهران اونجاسرماش یه مدل بدیه تامغزاستخونت یخ می کنه .ولی من بایدمی رفتم ،نامزدی یکی ازدوست های صمیمی ورفیق گرمابه وگلستانم بود. شوهرش پسرخوبی بودولی خوب بااون چیزی که توی ذهن من بودهم جشنشون فرق داشت هم خانواده شوهرش.یه جورایی همه چیزقاطی پاطی...
-
خداحافظ=سلام
سهشنبه 26 آذرماه سال 1387 13:35
24سالگی خداحافظ. باهمه ی خوبی هاوبدیهات تموم شدی ورفتی!فکرش روکه می کنم میبینم بیشتراتفاق های مهم زندگیم وقتی ماباهم بودیم برام افتاده.قبولی دانشگاه ،سرکاررقتن،فارغ التحصیل شدن،گواهینامه گرفتن،شنایادگرفتن،پیداکردن بهترین وهمیشگی ترین دوستام وکلی کارهای ریزودرشت دیگه ای که اولین بارباتوانجامشون دادم.اگه قدرتونفهمیدم...
-
سندروم!
دوشنبه 18 آذرماه سال 1387 10:47
هرسال همینطوری میشم.دچاریه حالتی که اسمشوگذاشتم سندروم قبل ازتولد تقریباازنیمه اول آذرشروع میشه وتاآخرش طول می کشه...........
-
سلامی به آفتاب
یکشنبه 17 آذرماه سال 1387 14:04
دوباره به آفتاب سلامی دوباره دادم سلام می کنم به باد، به بادبادک و بوسه، به سکوت و سوال و به گلدانی، که خواب ِ گل ِ همیشه بهار می بیند! سلام می کنم به چراغ، به «چرا» های کودکی، به چالهای مهربان ِ گونه ی تو! سلام می کنم به پائیز ِ پسین ِ پروانه، به مسیر ِ مدرسه، به بالش ِ نمنک، به نامه های نرسیده! سلام می کنم به تصویر...
-
من ازبی برنامگی متنفرم!
شنبه 16 آذرماه سال 1387 10:03
ازبی برنامه گی متنفرم.اگه دست خودم بودزمان ومکان مرگم روهم ازقبل برنامه ریزی میکردم.دوست ندارم اگه قراره کاری انجام بدم بدون برنامه ریزی وبه قول معروف ازروی معده باشه. مثلااگه قراره دوستم منوشام دعوت کنه رستوران بهم بگه فلان ساعت فلان جامیبینمت نه اینکه بگه مثلاساعت۶ جلوی فلان جاهموببینیم بعدش تصمیم بگیریم کجابریم چون...
-
یه دعای کوچولو
سهشنبه 12 آذرماه سال 1387 13:59
خداوندابرای همسایه که نان مراربودنان ، برای عزیزانی که قلب مراشکستندمهربانی، برای کسانی که روح مراآزردندبخشش ، وبرای خویشتن آگاهی عشق وآرامش می طلبم.
-
من وحسادت!
سهشنبه 12 آذرماه سال 1387 11:42
واقعانمی دونم ونفهمیدم چرااین جوری درموردمن فکرکردند.اصلایک درصدهم احتمال نمی دادم که دردرجه اول شیواودردرجه دوم مامان وبابا فکرکنن من دارم به شیواکم محلی میکنم.خوب من اخلاقم این طوریه باصمیمی ترین دوستم هم خیلی قاطی نمی شم واصلاهم پشت این طرزتفکرم اهداف ومقاصدپلیدانه ای نیست به خدانیست من عادت دارم شبهاحتما کتاب...
-
نه این حقیفت نداره!
سهشنبه 5 آذرماه سال 1387 16:24
خدای من چی فکرمیکردم چی شد!فقط همینوبگم که الان تمتم موهای تنم سیخ شده وهمش خندم میگیره !زندگی واقعی منم داره تبدیل میشه به مسابقه شبکه GEM . فکرکن اگه منوانتخاب کنه نمی دونم بایدچکارگنم.ظهراومداینجاوچندکلمه ای باهم حرف زدیم بامزه بود!وای اصلانمی دونم چم شده بیشترازهمه به حرفهای آقای نی از ی خندم میگیره وای چقدربامزه...
-
....وخداوندعشق راآفرید.
سهشنبه 5 آذرماه سال 1387 08:12
این عکسهامربوط به عروسی 4 زوج معلول هست توی کهریزک. چه قیافه های معصومی دارن مخصوصا عروس خانما.این عکسهانشون دهنده این هست که درهرموقعیت وشرایطی میشه اززندگی لذت برد.دست افرادی هم که بانی این مراسم واین اتفاق بودن دردنکنه. خدایاشکرت که دل اونهاروشادکردی.
-
تنهایی
چهارشنبه 29 آبانماه سال 1387 08:16
چقدر روح محتاج فرصتهاییست که در آن هیچکس نباشد . دکترشریعتی
-
اتاق رییس
سهشنبه 28 آبانماه سال 1387 08:51
دیروزآقای رییس بزرگ من وهمکارم خانم ف که البته دیگه الان همکارنیستیم تقریبا صداکردتواتاقش. گفتیم ببین دوباره چی شده که این کسی روتواتاقش خواسته چون خیلی هارفتن تواین اتاقشون مساوی شده بادیگه برنگشتن به پشت میزخودشون! خلاصه رفتیم ونشستیم وایشان شروع کردن به سخنرانی درباب اینکه شماکارمندهای خوبی هستیدوکسی ازتون تاحالا...
-
لطفا!
دوشنبه 27 آبانماه سال 1387 11:15
خواهش میکنم دست ازسرمن بردارمنوفراموش کن هرچقدرفکرمیکنم میبینم نمی تونم به غیرازاون رابطه ی فامیلی که درحال حاضرباهم داریم احساس یارابطه ی دیگه ای باتویانسبت به توداشته باشم که البته اینوقبلا بهت گفتم وصدالبته که چقدرازاین جمله ی مسخره بدم میاد.اصلاهرجوروهرمدلی که به قضیه نگاه میکنم بیشتربه این نتیجه می رسم که نمی...
-
نذر
چهارشنبه 22 آبانماه سال 1387 09:27
پریروز نذرکردم همین جاتوی نمازخونه شرکت که اگه کاری که دارم براش تلاش میکنم به نتیجه برسه سال دیگه همین موقع یعنی روزتولدامام رضانذرمو اداکنم. این دوروزه که تعطیلم خیلی فرصت خوبیه واسه کارهای عقب افتادم الانم که هواسردشده بهتره دیگه راه نمی افتم این وراون ور!میگیرم میشینم توی خونه به کاروبارم می رسم. وای خدای من یعنی...
-
سه زن+؟
یکشنبه 19 آبانماه سال 1387 12:59
من که واقعا نفهمیدم آخرفیلم سه زن چی شد؟دختره برگشت خونشون؟مامانه ازمادربزرگه ردی تونست پیداکنه؟اون دخترروستایی که مرد ازدواج کرده بودیا...؟اون آقاهه که خریدارفرش بود پشتش به کجاگرم بودکه تهدید میکرد؟چرانیکی کریمی موهاش کاملابیرون بودوهمش دوبله پارک میکردوباموبایل موقع رانندگی حرف میزدبعداداره ارزشیابی وچه میدونم...