اول بهمن 99
سلااام سلاااام سلاااام(با لحن سروش صحت اول برنامه کتاب باز بخونین!)
خوبین؟خوشین؟سلامتین؟در قرنطینه خل و چل نشدین؟!!!
منم خوبم و مشغول زندگانی و پسرک و باباش و آرزو برای کم شدن شر این ویروس کرونای کوفتی از زندگی هامون!
امروز دقیقا پسرکم 14 ماهه میشه و من هنوز باورم نمیشه مادر شدم!بیاین در گوشتون بگم که یه وقتها باورم نمیشه ازدواج کردم چه برسه به اینکه مادر شدم!!!نه که ازدواج امر محالی باشه هاااا نه!از این جهت میگم که هنوز خودم رو همون دختر سرخوش و بیست و پنج ساله می بینم نه همسر و مادری که هفت ماهه دیگه وارد چهل سالگی میشه!!!واااات دفاز!!!من؟!چهل سالگی؟!!!نه بابا من نهایتش احساس بیست و پنج سالگی دارم نه بیشتر!!!!کی این همه از عمرم گذشت؟!!
جونم براتون بگه که الان ساعت دوازده و بیست دقیقه شب هستش و من مجبورم بیدار باشم!!!میفهمی؟!مجبورم!چرا؟!!چون کوکب حانم درونم مربای به بار گذاشته و مربا جان هم آروم آروم ریز ریز داره قل میزنه و بوی خوشش همه جای خونه پخش شده و منم منتظرم رنگش خوش بشه و قوامش به دلم بشینه و زیرش رو خاموش کنم و بپرم لالا!
پسرک حوابه و باباش هم داره توی تخت مطالعه میکنه!اهم اهم بللله بلللله همچین همسر فرهیخته ای دارم!
منم داشتم توی صفحات لباس بچه فروشی دنبال لباس می گشتم برای پسرک و یهو مچ خودم رو گرفتم که بس کن بابا!چقدر میخری؟!!!خلاصه یاد اینجا افتادم و گفتم بیام دو خط بنویسم!
چقدرم که پر محتوا و مهم نوشتم!!!
پیشووووووووووووووووووووووووووووووووول!!!!باروم نمیشه...به اینجا سر زدی...خوبی پسر؟چه می کنی؟!یه خطی خبری از خودت بده خب!
آقا خیلی نامردین!من اومدم و بعد از قرنها از خودم یه خبری دادم که چه می کنم و اوضاعم چه جوریاس!شما قدیمی ها که اینجا سر میزنین گاهی هم خب یه خبری از خودتون بدین!نه اینکه فقط یه دالی کنین و برین!این رسمش نیستااااا ما نون و نمک هم رو خوردیماااا!!!!البته بهتره بگم نون و وبلاگ هم رو خوردیم!!!نون مجازی همدیگه رو خوردیم!
من خودم مشغول زندگانیم و با اینکه یک روز توی هفته میرم شرکت و گهگاه هم توی خونه کار می کنم ولی عملا بیشتر زن خونه و مامان هستم تا یک زن شاغل!و فکر کنم فعلا هم همین مقام زن خونه و مامان بودنم رو حفظ کنم و همینجور دالی کنان برم شرکت که این بیمه م قطع نشه و شاااااید بعدا به یه دردی خورد!
از کرونا بگم که پکیدم دیگه!یعنی رسما خل شدم از دستش!دق کردم از خونه موندن و بی معاشرتی!حالا همه اینها یک طرف و اینکه داداشم به خاطر کرونا نتونست بیاد ایران و بچه من رو ببینه یک طرف!یعنی با همه چیز این کرونا کنار بیام با این دلتنگی خان داداش نمی تونم کنار بیام!پسرکم دایی ش رو از پشت دوربین میشناسه...
دیگه دیگه دیگه چی؟!دیگه هیچی...قبلنا جی مینوشتم که هر روز هم موضوع داشتم برای نوشتن و اون وقت الان بعد از هفت ماه اومدم و هی دارم زووور میزنم دو خط بنویسم!!!
اگه کسی سر زد اینجا، میتونه موضوع درخواستی بده تا در اون مورد بنویسم!شاید حداقل اونجوری بهتر باشه!
پس سوژه از شما، نوشتن از من!
فعلا خدافظ...مراقب خودتون باشین....