-
چندشناک!
دوشنبه 13 آبانماه سال 1387 16:10
الان یه چیزی توی یه سایتی دیدم همینجوری موندم .رییس ستاداقامه نمازتویسرکان بایک خانم نسبتا جوان دریک منزل باهم بله حالی به هولی!!وای خدای من روحانی مملکت که این باشه فاتحه بقیه خونده است جالب اینکه اون خانم ازدرکه اومدتوچادرسرش بودبامقنعه!یعنی عاقبت این ملت قراره چی بشه؟اون وقت برین توخیابون به روسری وآرایش دخترهای...
-
درعالم کار
چهارشنبه 8 آبانماه سال 1387 15:06
خیلی وقته میگن شرکت ماوشرکت بغلی که هردومون زیر نظریه جای مهم وگنده تریم قراره هل.دینگ بشیم یعنی یه جورایی باهم ادغام بشیم وچندتاازبخش هامون یکی بشه که به احتمال۹۹٪بخش مایکی ازاونهاست.بنابراین من اگربمونم اینجابایدبایک سری ازآدمهاهمکاربشم که خیلی بعضی هاشون عتیقه هستن.اصلانمیدونم چه اتفاقی قراره بیفته شایدبخوان...
-
تعطیلات
شنبه 4 آبانماه سال 1387 09:02
امروز تعطیله رسمیه الان ساعت ۳دقیقه به ۹می باشدنوددرصد مردم ایران درخواب خوش هستندشرکت تعطیله خوب بااین حساب به سوال زیرپاسخ دهید: من الان چرااومدم سرکار!!؟؟ ۱-بی کاری درمنزل ۲-وجدان کاری ۳-اخذاضافه کاری ۴-هر۳موردصحیح است.*
-
آقای همکار!
یکشنبه 28 مهرماه سال 1387 14:21
من هیچی ازت نمی دونم فقط نزدیک به ۲ساله که می بینمت یعنی همومیبینیم. مایه جورایی همکاریم البته توی ۲تاشرکت مجزاولی همسایه .چندروزپیش یکی دوبارتلفنی باهم صحبت کردیم البته حرفهای کاری چون رئیسم مرخصی بودومن بایدیک سری فایل روازتوتحویل میگرفتم وتو یه سری توضیحات بایدراجع به اونهابه من میدادی.هنوزهم نمی دونم چراوقتی می...
-
غیبت کبری!
دوشنبه 22 مهرماه سال 1387 08:05
تواین چندوقتی که نبودم اتفاقات خیلی خاصی نیفتادجزاین که الان دارم ازپشت میزکارجدیدم می نویسم .بالاخره بعدازیک هفته منتقل شدم به اینجا .الان هست که احساس می کنم آرامش داشتن موقع کاریعنی چی البته خداکنه همیشه این احساس روداشته باشم نه الان که اول روزهای کاریم توی این بخشه. ۱-اصلا نمی تونم خبری که ۵دقیقه پیش شنیدم...
-
قاطی کردم!
سهشنبه 9 مهرماه سال 1387 14:37
بعضی آدمها فکر میکنندبه خداایمان وباخداارتباط قلبی دارن!
-
کلاس اولی!
سهشنبه 26 شهریورماه سال 1387 13:55
امروزواسه کلاس اولی هاروزمهمی توی زندگیشونه!اولین روزمدرسه ازاون روزایی هست که نمی گم همیشه ولی تامدتهای طولانی توی ذهن آدم می مونه.زمان ماازاین روپوش های رنگارنگ وجینگیله مستون خبری نبود.اصلا کسی اهمیت نمی دادرنگ لباس بچه دبستانی هاروشن باشه یاتیره.اصلاتغذیه ی زنگهای تفریح مهم نبودفقط پفک نمکی روزنگ تفریح ها عشق...
-
نمیذارم!
یکشنبه 24 شهریورماه سال 1387 11:44
ن می ذارم امروزم رو باکارات وحرکاتت خراب کنی!می خوام امروزم بادیروزم فرق داشته باشم .می خوام امروزکلا برام یه جوردیگه باشه .پس خواهش میکنم اینقدرمنوآتیشی نکن.این تقریبا یک هفته ای روهم که قراره باهم کارکنیم بذارخاطره ی خوبی ازهم داشته باشیم. ن می ذارم انرژی های منفی که ازصبح تاحالا داری به طرف همه پرتابشون میکنی به من...
-
بی جنبه!
سهشنبه 19 شهریورماه سال 1387 14:08
داشتم فکرمیکردم چندتاشغل هست که من اصلا جنبه شون رو ندارم واگرهرکدوم رودنبال میکردم یااخراج میشدم یاورشکسته! من عمرا می تونستم یه پستچی خوب وامانتدارباشم. آخه دلم می خواست تمام پاکتها وبسته هایی روکه به دستم میرسید بازکنم وازهمشون سردربیارم فقط ببینم داخلشون چیه وکی واسه کی فرستاده وچرا؟ولی انصافا چیزی ازشون کش نمی...
-
نمیدونم!
شنبه 16 شهریورماه سال 1387 14:49
وقتی یه کاری روبلدم ومیدونم چه موقع وچطور بایدانجامش بدم ازاینکه یه نفربهم یادآوریش کنه عصبی میشم.
-
تغییر
دوشنبه 11 شهریورماه سال 1387 16:14
تغییرهمیشه باعث دلهره واسترسه چه مثبت چه منفی تاچندروزدیگه یه تغییرتوی زندگیم رخ می ده قراره کارم عوض شه .توشرکت فعلی می مونم بااین فرق که اتاقم رئیسم کارهام وآدم هایی که قراره باهاشون کارکنم عوض میشن.اولش که رئیسم بهم گفت همینطوری موندم وتاچندروزیه بغض گنده توی گلوم مونده بود.اونقدرناراحت نبودم ازاین موضوع ،احساسم هم...
-
مسافرت
چهارشنبه 6 شهریورماه سال 1387 13:30
چندروزمسافرت به استان کردستان خوب بود.حسابی روی دریاچه زیبای زریوارقایق سواری کردیم ازاین قایق های پدالی۴نفره.ازمریوان پارچه خریدم ولوازم آرایش پارچه های خیلی خوبی داشت. سنندج هم بدنبود مخصوصا میدون انقلاب وبازارش که بافتشون سنتی تربود.روی هم رفته خوب بود ضمن اینکه به این نتیجه رسیدم که کردها ازهموطنان ترک معرفت...
-
تجربیات مشترک زنانه!!
دوشنبه 28 مردادماه سال 1387 08:34
بعضی اتفاقهایه جورایی تجربه مشترک واسه آدمهابه حساب میان یعنی اگه ازیه قشرخاص یاگروه خاصی درموردیه چیزبخصوص سوال بشه همه اونهاکم وبیش تجربه هایا خاطرات مشترکی درمورداون موضوع دارن مثلن اگه ازآقاپسرهایی که لباس مقدس س.ربازی رو به تن کردن درباره اون دوران بپرسن مطمئنا یه سری اتفاقاتی هست که برای حداقل نصف بیشترشون...
-
بیکاری!
شنبه 26 مردادماه سال 1387 09:18
امروزرسماشرکت تعطیله؛همه هستن ولی رسمابیکارن ومشغول گل گفتن وگل شنیدن منم ازفرصت استفاده کردم وآمدم اینجا! دوتامتن نوشته بودم خونه که بیارم شرکت کپی کنم واسه پست امروزم که متاسفانه تاالان نتونستم بازشون کنم.تاظهرببینم چی میشه.اگه آقای مسئول سایت شرکت تشریف بیارن شایدیه فرجی بشه که البته فکرنمیکنم که بیان! نیمه شعبان...
-
تفریحات سالم
چهارشنبه 23 مردادماه سال 1387 15:02
اینوتاداغه بگم.باهمکارام خانم ف وخانم ف وخانم ف نهاررفتیم درکه الان نیم ساعتی هست برگشتیم شرکت.تاداشتیم نهارمی خوردیم اونجایی که نشسته بودیم به جز۲تاگارسون وچندتازنبورهیچ موجودزنده دیگه ای نبود(آخه مارفتیم آخرین قسمت نشستیم)غذامونوخوردیم وهروکرکردیم( وای چقدرخندیدیم !)همین که داشتیم پامی شدیم ۴تاجوون رعنای تریپ...
-
مامان بابا ببخشید!
چهارشنبه 23 مردادماه سال 1387 11:07
هنوزتاجنگ وجدال هورمونهام که دوهفته ای مونده یعنی تاهمون سندرم کذایی ماهانه پس چراچندروزی هست که دارم پاچه همه رومیگیرم ومثل دیوونه هاشدم؟ خودم میدونم .خوب هم میدونم که این پدرومادری که الان دارم براشون نازمیکنم ومثل آدمهای بی شعورباهاشون رفتارمیکنم همیشه که پیشم نیستندتامن بتونم این رفتارهای بچگانه روجبران کنم...
-
شناییدن!
یکشنبه 20 مردادماه سال 1387 08:17
بعدازتقریبا ۱۵سال دیروزرفتم استخر! ۱۵سال پیش یه مربی احمق روزای اول آموزش منوهول دادتوعمق۴متری منم داشتم مثل مرغ سرکنده توآب دست وپا میزدم.اراون روزبه بعدنه تودریا می رفتم نه استخرولی دیروز رفتم واسه آموزش وآبی به تن وبدن زدم وحسابی شناییدم.
-
اعترافات۳
چهارشنبه 16 مردادماه سال 1387 14:36
این ماجرا برمی گرده به تقریبا۱۰سال پیش یعنی زمانی که ارتباط دختروپسریه فاجعه به حساب می آمدبگذریم.قبلش هم بگم که خانواده پدری من تویه شهرمذهبی والبته کوچیک زندگی می کنن که تاقبل ازاینکه دانشگاه آزاداونجاشعبه بزنه هیچ آدم غیرچادری اونجا نمیدیدی والان ۵-۶سال میشه که مردمش ومخصوصا جوونهاش حداقل توپوشش آزادترشدن.من یه...
-
اندراحوالات آدم بیکار
سهشنبه 8 مردادماه سال 1387 09:30
فکرکن ساعت 5صبح خوابیدی وداری یه خواب خوشگل میبینی بعدموبایلت که گذاشتی بالاسرت که صبح خواب نمونی شروع میکنه به زنگ زدن اونم نه زنگ آلارم بلکه incoming call .منم مثل آدمهای جن زده ازخواب ،فشنگی پریدم : من:الوبفرمایید یه بیکار:سلام من:سلام بفرمائید یه احمق:خوبی؟ من:مرسی.شما؟ همون که خودش گفت:یه مزاحم تلفنی!...
-
اعترافات۲
شنبه 5 مردادماه سال 1387 23:03
من وتوفامیل بودیم یعنی هنوزم هستیم.بابای تومیشه پسرخاله ی مامان من بعدش شدیم همسایه وبعدش هم هم مدرسه ای وبعدبعدش هم شدیم همکلاس .ازفامیلی وهمسایگی ما همه ی بچه های کلاس خبرداشتن به خاطرهمین هرچیزی روکه ازتومیشنیدن میومدن پیش من تابراشون حرفها والبته خاطرات تورو تاییدیابرعکس تکذیب کنم ومن یادم نمیادکلمه ای ازحرفهای...
-
صورتهای مالی!!!
دوشنبه 31 تیرماه سال 1387 08:35
صورتهای مالی شرکت بالاخره تمام شدالان هم یکی ازبچه هاداره میره شیرینی بخره .بعدا اگه وقت شدراجع به روزهای سخت تهیه صورت مالی می نویسم.به قول همکارم بالاخره به اتمام سریال تهیه صورتهای مالی رسیدیم. هوراااااااا!!
-
اعترافات۱
یکشنبه 30 تیرماه سال 1387 19:57
بعضی حرفهاهست که می خوام فقط اینجابنویسمشون.این حرفهاودرددل هاروتاحالابه هیچ کس نگفتم چون من کلا آدمی نیستم که اهل درددل کردن برای کسی باشم.بعضی ازاین حرفهاروحتی خودم هم درموردشون فکرنمی کنم ولی پیش خودم گفتم ثبتشون کنم یه جایی شایدروزی وقتی دلم واسه این روزاتنگ شدشایدبهشون خندیدم ازشون درس گرفتم یاهزار تاحس خوب...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 تیرماه سال 1387 23:35
۱-تاحالا هیچ وقت نشده باکسی قهرکنم یااینکه ازکسی بدم بیاد جوری که اصلا دوست نداشته باشم توصورتش نگاه کنم اماچندوقته نسبت به یه نفراین احساس روپیدا کردم درظاهرخیلی باهم خوبیم یعنی مشکل خاصی باهم نداریم ولی من تودلم احساس خوبی بهش ندارم چون بعضی حرکاتش واقعا اذیتم میکنه. ۲-بعدازدوماه که خانم عموتشریف بردن فرنگ برای...
-
change
چهارشنبه 19 تیرماه سال 1387 16:17
چندوقته درست یادم نمیادازکی به فکرتغییروتحول توی زندگیم افتادم.آمدنم به اینجاهم یکی ازنشونه هاشه؛واسه چندتاشرکت رزومه فرستادم،دوباره سراغ کتابهای زبانم رفتم البته فقط فعلا چیدمشون روهم دیگه ،واسه دوستای قدیمیم که خیلی وقته ندیدم وحرف نزدم باهاشون اس ام اس عشقولانه فرستادم.مدل لباس پوشیدنم رو(البته توی خونه)دارم عوض...
-
اول بسم ال..
یکشنبه 16 تیرماه سال 1387 15:55
می گن هرکاری اولش سخته حتی اگراون کارنوشتن باشه اونم تویه جای جدید.هنوزم ازصدای کشیده شدن مدادم روی کاغذهای دفتریادداشتم کیف میکنم ولی ازیک طرف هم دوست دارم باجریان روزپیش برم.