پازلی به نام زندگی

سعی کن فقط زندگی کنی به خاطرآوردن سهم پیرهاست.

پازلی به نام زندگی

سعی کن فقط زندگی کنی به خاطرآوردن سهم پیرهاست.

بوی بچگی

بعضی محیطهاوفضاهاهستن که وقتی واردشون میشی انگاردوتادست نامرئی میگیردت وپرتت می کنه به یه جای خوب .این جای خوب میتونه جاهایی باشه که توبچگیت می رفتی توشون قائم می شدی می تونه مدرسه ای باشه که زنگ تفریحاشوباخوندن عموزنجیرباف میگذروندی میتونه خونه ی کسی باشه که دیگه نیست یاحتی کوچه ای باشه که تودیگه ازش ردنمی شی.

رفتن وچرخیدن وگشتن تواین جورجاهاحالموجامیاره وبرای یک هفته شارژم میکنه!

اینجاهرچی بخوای ازشیرمرغ تاجون آدمیزادپیدامیکنی .ازگرامافون وچشم زخم وسینی نقره گرفته تاشمعدونهای چوبی دست سازتایلندی وآفتابه ولگن !ازسماورهای برنجی رنگ ورورفته گرفته تاکوسن های قلبی شکل made in chiinaکه البته اوناهم مشتری های خودشون رودارن.باورکن هرچیزی که توی بچگیت گم کردی می تونی اینجاخودشویامثلشوپیداکنی .اون سنگ های شیشه ای که چندسال پیش مدشده بوداززلوسترهاآویزون می کردن یادته ؟اون بلورهای بی ارزش توقصه های بچگی من الماس های چندقیراطی بودخیلی وقت بودگمشون کرده بودم وبالاخره تونستم پیداشون کنم البته نخریدمشون فقط ایستادم وچندثانیه نگاهشون کردم !یااون مدادتراش های آلمانی رنگی قدیمی یا...یاچینی های گل قرمزقدیمی که فکرمیکنی گلهاشون داره رشدمیکنه نه این جدیدهاکه گلهاش رنگ ورورفته است!

حس خوب این فضاهاست که  باعث میشه سربساط بعضی هاکه جنس های آنتیکشون چشمتوگرفته   بیشتربمونی وسریه بشقاب میوه خوری لب پرشیشه ای صورتی - که تورویاددکورخونه ی مادربزرگت  میندازه –بافروشنده ی بی حوصله وخواب آلودش که ازقضااونم تورویادپدرژپتومیندازه چونه بزنی یابادیدن  رومیزی های حریرسرمه دوزی شده ی رنگارنگی که توی دست ترکمن هامیرقصه وجلوه گری میکنه مثل بچه هاجیغ بکشی وذوق کنی ودست مامانتوبکشی وهی این طرف واون طرف ببریش!

خریدیعنی این !یعنی اینکه وقتی اون چیزی روکه قراره برای استفادت بخری توی دستت میگیری حس کنی زنده است .یعنی به محض اینکه دست کشیدی روش صدای بافنده سازنده یاهرکسی روکه خواسته اونوبه دست توبرسونه بشنوی.

همه جورآدمی هم اینجاپیدامیکنی داخلی وخارجی!پیروجوون شاهزاده وگدا! هرکس هم توحال خودش وخیالات خودشه شایدخیلی هاهم مثل من به فکرخریدنباشن شایداوناهم اومدن که مثل من اینجاروقورت بدن!

من شخصاترجیح میدم یکی ازتابلوهای نقره دوزی شده ای روکه ازاین بازارخریدم به دیواراتاقم آویزون کنم تایه کپی قلابی بی حس وحال ونگوگ روکه ازمیلادنورباخداتومن خریدم واصلامعنیشوخودمم هم نمی فهمم!

پس وعده دیداربادنیای کودکی روزهای جمعه :جمعه بازارپاساژپروانه (خیابون جمهوری)

دیشب درحین تماشای یوزارسیف یک ویروس ازخدابی خبرغافلگیرم کردوتاارسال این گزارش نبردماهمچنان ادامه دارد.به نظرم تاشب مرافیتیله پیچ خواهدکردچون به سردردوگلودردصبح ابریزش مماخ وگوش دردوبدن دردویخ کردن بدن هم اضافه شده است. چراساعت۴:۳۰نمیشه؟

آقای رییس من فردانمیام سرکار.البته بااجازه شما!

سردرگم!

الویراتائیدآمیزگفت":این طورخوب است پرنده ی کوچک،بایدمبارزه کنی.هیچ کس باسگ های وحشی شوخی نمی کنداماسگ های سربه زیرراهمه بالگدمی زنند زندگی زدوخوردسگ هاست"*  

فعلاهمه چیزقاطی پاطی شده(املای پاطی درسته؟)یک ساله می گن قراره ساختمون شرکت عوض شه همه مشغول پیداکردن ساختمون بودن تاسرسیاه زمستون با22سرعائله کنارخیابون نمونیم بعدش قرارشدمابریم ساختمون شرکت همسایه حالا امروز یه خانم دیزاینرباکمالات وجمالات اومده بامتروخط کش داره درودیواراین جاروبرای تغییردکوراسیون اندازه می گیره! 

اصلا هیچ کس نمی دونه قراره چی بشه وکی کجابره وکی بیاداینجاوباکی همکارشه اگرهم کسی بدونه به روی خودش نمیاره همه فعلاسردرگمیم ومنتظرتاببینیم کی چی میگه!این هم عاقبت ماآخرعمری بایه مشت آدم ...!الله اکبر! 

پی نوشتها:

1-راستی این هفته چقدرزودگذشت باورم نمیشه امروز4شنبه باشه پیرشدیم رفت! 

2-خونه ماشده مثل بازارشام عروس خانم مشغول خریدن جهازهستن وخونه ماوعلی الخصوص اتاق بنده قربانی این تبانی شده. 

3-دیروزآقای رییس باهاش داشت تلفنی حرف می زددوباره سراون موضوع گیردادبهش اونم گفت کاردارم وسرم شلوغه وازاین حرفها...  

*جمله ای ازکتاب اوالونانوشته ایزابل آلنده( عشق بنده)