پازلی به نام زندگی

سعی کن فقط زندگی کنی به خاطرآوردن سهم پیرهاست.

پازلی به نام زندگی

سعی کن فقط زندگی کنی به خاطرآوردن سهم پیرهاست.

آقایون بخونند!

                               

چندوقته یه سوالی برام مطرح شده یعنی ازموقعی که فهمیدم وقتی قراره یه بچه ای بوجودبیاداین پدرومادرش هستن که تصمیم میگیرن اون رابطه شون به بچه دارشدنشون ختم بشه یانه بذارنش واسه یه وقت دیگه که بزرگترشدن وآمادگی وفهم پدرومادرشدن روپیداکردن!حالاسوالم اینه: وقتی یهومیزنه وخانم باردارمیشه بدون اینکه این 2نفراصلا قصدبچه دارشدن ندارن کی مقصره؟مگه این نیست که این کاریه عمل دوطرفه است وازقبل بایدقرارومدارهاگذاشته بشه ؟مگه این نیست که هردوطرف بایدحواسشون باشه نه فقط اون دختربیچاره ؟مگه این نیست که الان دیگه واسه هردوطرف مدلهای مختلف جلوگیری هست؟پس چراوقتی همچین اتفاقی میافته همه کاسه وکوزه ها سردخترمیشکنه واونه که بایدسرکوفت پیش اومدن همچین قضیه ای روبشنوه وعلاوه برحال وروزجسمی که هیچی روحی درب وداغونی که داره حرفهای مفت ومزخرف بقیه حتی مادروخواهرخودش روهم تحمل کنه.درسته !من هیچ تجربه ای توی این بحث هاوکارهاندارم ولی انسانیت که سرم میشه !میدونم که آوردن یه موجودزنده ی دیگه توی این دنیای بی ریخت یعنی اضافه کردن هزارتامشکل ومسئولیت به مشغله های قبلی.ولی به نظرم انصاف نیست که انگشت اتهام روفقط طرف مادراون بچه گرفت وگفت تومقصری!

اصلااگه تومردی پای کاری که کردی وایساوباحرفهاوکارهای مسخره ات زنتوعذاب نده.کاریه که شده وبه قول قدیمی هاخداخواسته! 

بوی بچگی

بعضی محیطهاوفضاهاهستن که وقتی واردشون میشی انگاردوتادست نامرئی میگیردت وپرتت می کنه به یه جای خوب .این جای خوب میتونه جاهایی باشه که توبچگیت می رفتی توشون قائم می شدی می تونه مدرسه ای باشه که زنگ تفریحاشوباخوندن عموزنجیرباف میگذروندی میتونه خونه ی کسی باشه که دیگه نیست یاحتی کوچه ای باشه که تودیگه ازش ردنمی شی.

رفتن وچرخیدن وگشتن تواین جورجاهاحالموجامیاره وبرای یک هفته شارژم میکنه!

اینجاهرچی بخوای ازشیرمرغ تاجون آدمیزادپیدامیکنی .ازگرامافون وچشم زخم وسینی نقره گرفته تاشمعدونهای چوبی دست سازتایلندی وآفتابه ولگن !ازسماورهای برنجی رنگ ورورفته گرفته تاکوسن های قلبی شکل made in chiinaکه البته اوناهم مشتری های خودشون رودارن.باورکن هرچیزی که توی بچگیت گم کردی می تونی اینجاخودشویامثلشوپیداکنی .اون سنگ های شیشه ای که چندسال پیش مدشده بوداززلوسترهاآویزون می کردن یادته ؟اون بلورهای بی ارزش توقصه های بچگی من الماس های چندقیراطی بودخیلی وقت بودگمشون کرده بودم وبالاخره تونستم پیداشون کنم البته نخریدمشون فقط ایستادم وچندثانیه نگاهشون کردم !یااون مدادتراش های آلمانی رنگی قدیمی یا...یاچینی های گل قرمزقدیمی که فکرمیکنی گلهاشون داره رشدمیکنه نه این جدیدهاکه گلهاش رنگ ورورفته است!

حس خوب این فضاهاست که  باعث میشه سربساط بعضی هاکه جنس های آنتیکشون چشمتوگرفته   بیشتربمونی وسریه بشقاب میوه خوری لب پرشیشه ای صورتی - که تورویاددکورخونه ی مادربزرگت  میندازه –بافروشنده ی بی حوصله وخواب آلودش که ازقضااونم تورویادپدرژپتومیندازه چونه بزنی یابادیدن  رومیزی های حریرسرمه دوزی شده ی رنگارنگی که توی دست ترکمن هامیرقصه وجلوه گری میکنه مثل بچه هاجیغ بکشی وذوق کنی ودست مامانتوبکشی وهی این طرف واون طرف ببریش!

خریدیعنی این !یعنی اینکه وقتی اون چیزی روکه قراره برای استفادت بخری توی دستت میگیری حس کنی زنده است .یعنی به محض اینکه دست کشیدی روش صدای بافنده سازنده یاهرکسی روکه خواسته اونوبه دست توبرسونه بشنوی.

همه جورآدمی هم اینجاپیدامیکنی داخلی وخارجی!پیروجوون شاهزاده وگدا! هرکس هم توحال خودش وخیالات خودشه شایدخیلی هاهم مثل من به فکرخریدنباشن شایداوناهم اومدن که مثل من اینجاروقورت بدن!

من شخصاترجیح میدم یکی ازتابلوهای نقره دوزی شده ای روکه ازاین بازارخریدم به دیواراتاقم آویزون کنم تایه کپی قلابی بی حس وحال ونگوگ روکه ازمیلادنورباخداتومن خریدم واصلامعنیشوخودمم هم نمی فهمم!

پس وعده دیداربادنیای کودکی روزهای جمعه :جمعه بازارپاساژپروانه (خیابون جمهوری)